بزرگترین دلیلِ ناکامی آموزشهای مدرسهای؛
چرا فرزندان ما درسى براى بهتر زيستن نياموخته اند؟
تعدد زیاد مواد درسی مانع تعمیق آموختهها و سدّ راه مهارت آموزی است.
حمزه علی نصیری ۹۵/۸/۲۳ روزنامه همدلی ص ۹
زمانی میتوانیم دست به اصلاح امور بزنیم که اولاً ضعف ها را بشناسیم و تقصیرات را بپذیریم، ثانیاً نیازهای راستین و حیاتی را بشناسیم و آنها را از نیازهای کاذب و لوکس و فانتزی تشخیص دهیم، ثالثاً تعصبات را کنار بگذاریم و باورهای مان را مورد باز بینی قرار دهیم و آنها را با محک عقل بسنجیم و از آن دسته از باورهایی که منطق درستی ندارند و یا بر بنیاد رویدادهای مقطعی و شرایط زمانی و مکانی خاص شکل گرفته اند دست برداریم، چهارم اینکه توان و ابزار و آزادی عمل برای اعمال اصلاحات را داشته باشیم.
به نظر میرسد اولین مانع در برابر اصلاح امور باورهای رسوب کرده در بستر جویبار ذهن مان است؛ رسوباتی که موجب تصلّب شریانهای فکری شده و جریان و سَیَلان چشمۀ جوشان اذهان را دچار کُندی و وقفه نموده و حتّی آن را به ماندابی مشمئز کننده مبدل مینماید.
تعصّبات و باورهای رسوب کرده در زلالِ چشمه سار ذهن و خیال، سبب کدورت قلمرو نگاه و محدودیت افُق اندیشه میشود.
از سدّ باورهای مان که بگذریم، باندهای ریز و درشتِ سود و منفعت و مافیای خُرد و کلان قدرت و ثروت را در چار سوی خود خواهیم دید که تعصبات و باورها را بطور هشمندانه چاشنی کار خود میسازند و به پشتوانهٔ آن بر توسن مراد خویش میتازند و استمرار سود و سیادتِ خود و حفظ منافع شخصی و گروهیشان همه جا حضور دارند و بر آنند که به هر طریق ممکن از روشن شدن چراغ اصلاحات و جان گرفتن موتور محرکۀ آن و دیده شدن موانع و برچیده شدن گرههای کور جلوگیری کنند. این موانع بزرگ همواره نقش هم افزایی دارند و از درون و برون بر علیه جریان دانشوری و اصلاحگری عمل میکنند و روند گشوده شدن گرههای کور و اصلاح امور را ناکام میگذارند و جامعه را از حرکت به سوی افق های روشن باز میدارند.
اگر بخواهیم اصلاحی در ساختاری، و بهبودی در فرآیند و رفتاری رخ دهد و گره ای از مشکلی باز شود، باید کشف راز شود. باید از کلی گویی پرهیز و مشکل و مسأله بطور واضح و بیپرده بیان گردد. اغلب مسائلی که ما با آنها روبرو هستیم ساده و قابل فهم اند. آنچه لازم است درک درست گزارهها، کشف ارتباط بین آنها و بیان بیکتمانِ رابطههاست.
صحبت از ناکامی آموزشهای مدرسهای است. اگر بر آنیم که دلایل ناکامی آموزشهای مدرسهای مکشوف و اذهانِ اهلِ انصاف به اصل مسائل معطوف گردد، لازم است فارغ از هرگونه تعصب و تعارفی، عناصر و عوامل مؤثر در بروز این وضعیت شناسایی و معرفی شوند و سهم هر کدام معلوم و مشخص گردد.
میدانیم که خانواده، معلم، مدرسه (که عواملی مثل امکانات آموزشی و گروه همکلاسان را در خود جای میدهد) و خود دانش آموز، از جمله عناصر و عواملی هستند که بطور مستقیم، در امر آموزش و یادگیری دخیل اند. اما در این میان عامل پنجمی هم هست که نقش تعیین کننده تری دارد؛ "مواد و محتوای آموزشی" که همان باورها و محتوای ذهنی مؤلفان و برنامه ریزان و سیاست گزاران آموزشی و پرورشی است که با آمیزه ای از تعصبات، بر صفحات کتب درسی ریخته شده و درونمایهٔ آنها را شکل داده است.
در یک سیستم نا کارآمد ممکن است همه اجزا عیب یا عیوبی داشته باشند. اما ممکن است بعضی از اجزا عیب و نقص بیشتر و سهم بیشتری در نا کارآمدی آن داشته و حتّی سرمنشاء تمام مشکلات باشند. اما آیا در خصوص ناکامی آموزشهای مدرسه ای میتوان ادعا کرد که عیب از چندین میلیون خانواده ای است که فرزند مدرسه ای دارند؟ آیا میتوان ناکامیهای مدارس را به سیزده میلیون دانش آموز نسبت داد؟ آیا این ادعا میتواند درست و منطقی باشد که معلّمان تربیت کنندههای قابلی نیستند؟ مسلماً جواب هر سه پرسش منفی است. حتّی اگر معلّمان تربیت کنندههای خوبی نبوده باشند عمده دلیلش این است که آنها نیز با محوریت مواد و محتوای آموزشی و درونمایهٔ کتابهای درسی که در آموزههای مدرسه گنجانده شده و قرار است تدریس شان به آنها سپرده شود، تربیت میشوند. حتّی مدارس نیز بر اساس سیاستهای آموزشی و پرورشی ابلاغی در قالب همان مواد آموزشی و کتب درسی عمل میکنند.
از این رو نگاهی گذرا به تعدد مواد آموزشی و کتب درسی در برنامهٔ آموزشی و نقش کاستی ساز آنها در مهارت آموزی و تعمیق آموختهها میاندازیم.
وقتی کودک شش ساله مان پا به مدرسه میگذارد، در کوله پشتی اش ۵ جلد کتاب قرار میگیرد و در انتهای سال کارنامهای خواهد داشت که در آن ۹ ماده درسی عنوان شده و نشان میدهد که کودک مان در همان سال در زمینه ۹ ماده درسی - از قرآن تا انضباط - مورد ارزیابی قرار گرفته و نشان قبولی دریافت کرده است و شگفت اینکه در آن سال، به غیر از آشنا شدن با شکل حروف و برخی کلمات و اعداد، چیزی به مهارتش اضافه نشده و حتی از میزان ذوق و اشتیاق و استعداد و خلاقیتش نسبت به یک سال پیش، کمتر هم شده است!!
در پایه دوم، کتاب تعلیمات دینی هم به محتوای کوله پشتیاش اضافه میشود. از پایه سوم به بعد کتاب مطالعات اجتماعی که خود شامل سه مقوله مفصل تاریخ و جغرافیا و مدنی است به شمار کتاب هایش افزوده میشود و او تا پایان سال پنجم ابتدایی، همه ساله در ۱۱ ماده درسی امتحان میدهد و کارنامه قبولی میگیرد و وارد کلاس ششم میگردد. در پایه ششم دو کتاب دیگر نیز در کوله پشتی اش جای میگیرند؛ "تفکر و پژوهش" و کار و فناوری"! او اکنون ۱۲ ساله شده است و در حالی دورۀ شش ساله ابتدایی را به پایان میبرد که هیچ کار و مهارتی یاد نگرفته است! قادر به کنترل و مدیریت رفتار خود نيست! آنگونه که باید، خواندن نوشتن بلد نيست! از عهدهٔ انجام چهار عمل اصلی بر نمیآید! برای اینکه خطاطی و نقاشی بیاموزد باید در آموزشگاهای آزاد، آن هم در سطح مبتدی ثبت نام كند. برای آموختن روخوانی قرآن نیز همینطور! و شگفت اینکه نه چیزی از مفاهیم علوم تجربی و ریاضی و جغرافیا در خاطرش مانده و نه مکان و موقعیّتی خارج از مدرسه، برای بازآموزی آنها وجود دارد! و بالاخره اینکه برای یادگیری هر کار و حرفهای نیز باید به شاگردیِ صاحب شغلی در خارج از نظام آموزشی در آید!
فرزندان ۱۸ ساله مان نیز بعد از ۱۲ سال تحصیل در مدرسه و اخذ مدرک دیپلم، همینگونه اند! آنها متأسفانه بعد از این همه سال، فاقد منش و روش و مهارت های لازم و قابل قبول برای زیست اجتماعی اند! این در حالیست که در ایام قدیم، کودکانی که در کنار پدر تربیت میشدند، از شش سالگی تا دوازده سالگی در همان حرفه پدر، میتوانستند به یک نیروی کار مفید و قابل اطمینان تبدیل و در ۱۸ سالگی، استادکار ماهر و نان آور خانه شوند.
راستی چرا فرزندان ما بعد از این همه سال مدرسه رفتن، درسی برای بهتر زیستن نیاموختهاند!؟ چرا هیچ فن و حرفهای برای امرار معاش نیاموخته و در سپهر اخلاق و اندیشه، یک گام از "کف" هرم اجتماع بالاتر نرفتهاند و در کنار رشد و نموّ جسمی و اندامی، نموّ و ترقی قابل قبولی از نظر علم و اندیشه نداشتهاند؟ چرا ما در امر تربیت، ناکام بوده ایم!؟
پاسخ فقط یک چیز است و سایر پاسخ ها در چارچوب همین یک چیز میگنجند؛
کودک ما از همان سالهای آغازین مدرسه تا پایان دوره دوم متوسطه همه ساله با ۱۰ تا ۱۶ ماده درسی و در هر ماده درسی با دهها و صدها مبحث نیمه - نصفه و مبهم و بیمصرف، دست به گریبان بوده و در هیچ زمینهای فرصت تکرار و تمرین و تعمیق آموزهها برایش فراهم نبوده و به نتیجه ملموس و مشخصی هدایت نشده است! زیرا که ما اینگونه خواستهایم. باورها و تعصبات مان راه را بر نقد و اصلاح و بهبود برنامههای مان بسته است. چه بسا اگر فرزندان مان در سالهای مدرسه به جای این همه ماده درسی، فقط در زمینه ۷ - ۸ ماده درسی که متناسب با نیاز فردی و اجتماعی و لازمه کار و زندگی اند، تعلیم ببینند و تربیت شوند، و در میان حجم عظیم مطالب نامربوط و بى مصرف سردرگم نشوند و مجالی برای تکرار و تمرین و دست ورزی در زمینه معدود آموزههای ضروری زندگی داشته باشند، بدون نیاز به تحصیلات دانشگاهی، مهارت های لازم و بایسته برای زیست اجتماعی و صلاحیت های لازم برای ورود به بازار کار و حتی توان و لیاقت کارآفرینی و تولید را کسب خواهند کرد. چرا که تربیت در اثر تکرار در عرصۀ عمل و تمرین در صحنۀ آزمون و خطا، حاصل میگردد. بزرگی میگوید: "جویبارهای کوچکی که از سرانگشتان کودک در اثر تکرار و تمرین و آزمون و خطا در موقعیّت های عملی، سرچشمه میگیرند کشت گاه ذهن او را آبیاری و بارور ميكنند."
متأسفانه ما بدون اینکه به درستی و یا نادرستی شیوه های آموزشی و تربیتی خود بیندیشیم، دوازده سال از سرگل عمر فرزندانمان را در مدارس بر باد میدهیم! ما باورهای غلط خود را در قالب مواد آموزشی و کتب درسی و به نام تحصیل، به جگرگوشه های مان تحمیل میکنیم. ما ستمگران قابل و قهاری هستیم! به جرأت می توان گفت که تقریباً نیمی از مواد درسی در تمام پایه های تحصیلی اضافه و با توجه به ناکارآمدی شیوههای آموزشی، ملال آور نیز هست.
وقت آن است که در تعدد کتب درسی تمام پایه های تحصیلی تجدید نظر کنیم. سهم مواد آموزشی ضروری را در برنامههای آموزشی زیاد و آن دیگران را حذف کنیم.
http://www.hamdelidaily.ir/index.php?year=1395&month=08&day=23&category=9&
سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 197 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 17:54