قرار بود کرونا سبک زندگی مان را تغییر دهد

ساخت وبلاگ


قرار بود کرونا سبک زندگی مردم و شیوه مدیریت نهادهای خدمت رسان را تغییر دهد. اما انگار منصرف شده و یا حریف ما نشده است!...

  شواهد عینی:
۱) روز اول، ساعت ۱۲ ظهر مراجعه کرد و متصدی افتتاح حساب گفت: "دیر اومدی. برو قبل از ساعت ۱۲ بیا."
روز دوم، ساعت ۱۱ قبل از ظهر رفت و گفت: "دیر اومدی. امروز نوبت به شما نمی‌رسه. برو یه روز دیگه بیا." روز سوم، ساعت ۹ صبح رفت و گفت: "باید ساعت ۸ بیایی. ۲۰ نفر قبل از شما نوبت گرفتند. برو فردا ساعت ۸ اینجا باش."!
روز چهارم، ساعت ۸ رفت و فرمود: "قبض آب و برق و تائیدیه شماره تلفن بیار."!... 
طفلک در تمامی این روزها بلافاصله پس از دریافت این پاسخ‌های دفعیِ کوتاه، به من زنگ میزد و کسب تکلیف میکرد و من نیز میگفتم که اشکال نداره. برگرد خونه و یه روز دیگه زودتر برو. این سریال مضحک، تا جایی تکرار شد که دلم به حالش سوخت و از اون متصدی متنفر شدم و تصمیم گرفتم بار پنجم، خودم نیز با او بروم و در حضور رئیس بانک دو کلمه حرف حساب با وی بزنم. اما چنین نشد. پسرم گفت: "اون متصدی تقصیر نداره. بانک در این روزهای کرونایی چنان شلوغه که او هم فرصت نمیکنه همه رو پذیرش کنه یا درست راهنمایی کنه. او یک تنه در جای دو نفر کار میکنه. آنها حداقل دو نفر باشند تا بتوانند به آن همه جمعیت، پاسخگو باشند."
دیدم با اون سن کم و کم تجربگی اش، چه نگاه واقع بینانه و موضع خردمندانه ای دارد. ایکاش یک مثقال از این واقع بینی نصیب مدیران مان هم می‌شد.

۲) روز شنبه هفدهم خرداد ۹۹ اداره گاز. ساعت ۱۱ بود که داخل سالن اداره گاز رسیدم، از میان انبوه جماعت منتظر گدشتم و از دستگاه نوبت دهی مستقر در یکی از اتاقها شماره گرفتم. شماره ام ۵۶۲ بود و در خط بعدی برگه ام نوشته شده بود: ۸۲ نفر در صف انتظار. سالن و حیاط اداره پر از جمعیت بود. از دیدن آن همه آدم در آن اداره کوچک که صرفاً یک واحد خدماتی است، حیرت زده شدم. دقایقی در صف انتظار ماندم و شماره ۴۸۸ خوانده شد. اما قبل از اینکه شماره ۴۸۹ خوانده شود، صدای متصدیان شنیده شد که گفتند: "سیستم قطع شد و معلوم‌ نیست کِی وصل شود." این بود که برای مطرح کردن یک موضوع مهم در خصوص آب، آنجا را به قصد دیدار با جناب بخشدار، به مقصد بخشداری ترک کردم. این دو اداره فاصله ای باهم ندارند و تقریباً همسایه دیوار به دیوارند. تا ساعت ۱۲ در انتظار ملاقات با جناب بخشدار در اتاق انتظار نشستم. اما به دلیل رفت و آمد مکررِ چند نفر که نفهمیدم از نزدیکان بودند یا از همکاران شان، موفق به ملاقات با ایشان نشدم و به پیشنهاد مسئول دفتر بخشدار، رفتم که فردا بیایم. دوباره با همان برگه نوبت به اداره گاز برگشتم تا شاید شاید بتوانم مبلغ اشتباهی مندرج در قبض را اصلاح کنم. با کمال تعجب دیدم ترکیب جمعیت تقریباً همان است که یک ساعت پیش بود. چند نفر که یک ساعت پیش روی سکوی اطراف اتاق نگهبانی نشسته بودند، هنوز هم دقیقاً همانجا بودند! زنانی که در پشت درب ورودی سالن منتظر نوبت نشسته بودند، هنوز هم منتظر بودند. کسانی که در کنار دیوارها و وسط سالن سرپا ایستاده بودند، هنوز هم بودند! در میان مراجعین، زنانی بودند که کودکی را نیز به همراه داشتند! پرسیدم شماره چند خوانده شده؟ جوانی که شماره اش ۵۶۱ بود گفت: "شماره ۴۸۸. یه ساعته که سیستم قطعه. اگه میتونی فردا بیایی، اینجا نمان. برو فردا بیا. من مرخصی گرفته ام و مجبورم منتظر بمانم." توصیه آن جوان را پذیرفتم و به خانه برگشتم تا در آن روز کرونایی حداقل یک نفر از ازدحام جمعیت کم شود.


۳) روز پنجشنبه ۲۲ خرداد در حین عبور از بلوار سپاه با مشاهده انبوه جمعیت در پنجشنبه بازار، وسوسه شدم وضعیت آنجا در این روزهای کرونایی از نزدیک ببینم. حیرت آور بود؛ دقیقاً شبیه ازدحام شب عید در خیابان های اصلی شهر!!!  جماعتی بدون ماسک از تمام گروههای سنی؛ ترکیبی بی مبالات از نوزاد و خردسال تا زنان و مردان میانسال و حتی کهنسال! عجیب تر از همه حراج مواد غذایی روباز از بستنی قیفی و بیسکویت فله ای تا زیتون و انواع ترشی ها در آن طوفان گرد و خاک!!! 
#آیا_ما_کرونا_را_شکست_میدهیم؟

 

+ نوشته شده در جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ ساعت 9:13 توسط حمزه علی نصیری  | 

سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 163 تاريخ : يکشنبه 11 آبان 1399 ساعت: 19:36