همه بر علیه هم
حمزهعلی نصیری ۹۹/۵/۲
دیروز اول مرداد ۹۹ جهت اعلام مفقودی مدارک شناساییام به دادگستری شهرستان مراجعه کردم.
طرفین خیابان و مقابل ساختمان دادگستری مملوّ از جمعیت بود. طوریکه در طول مسیرم از خانه تا عدالتخانه هیچ جا آن تعداد آدم ندیدم. حوالی ساختمان دادگستری هم به شعاع چندصد متری پر از دفتر وکالت و عریضه نویسی بود که نشان از رونق کار و کاسبی آن دو قشر داشت. مثل خیابان محله ما که پر از بنگاه مشاور املاک است که نشان دهندهی رونق بالای دلالی خانه و زمین است!
چون نمیدانستم کار من به کدام قسمت یا شعبه مربوط میشود، سراغ یک آشنا که کارمند آنجاست و در طبقه دوم ساختمان مشغول به کار است رفتم تا وقت دیگران را بیجهت نگیرم و الکی این طرف آن طرف پاسکاری نشوم. هر کنج و گوشهی طبقه دوم نیز همانند طبقه اول پر از ارباب رجوع بود. با مشاهدهی این همه آدم گرفتار در یک جا پریشان و افسرده شدم. آن دوست عزیز مرا به دادستانی فرستاد. حوزهی دادستانی نیز مثل همه جای آن مکان شلوغ بود. بعد از دقایقی انتظار، توانستم درخواستم را نشان دهم و با رهنمود سرباز کارم را پیگیری کنم؛ سرباز گفت تمبر باطل کنم و فرم ثنا بگیرم و برگردم. به ترتیبی که او گفته بود، اول اتاق تمبر را پیدا کردم و همانجا در آخر صف ایستادم. چند نفر جلوتر از من بودند. وقتی نوبت به من رسید، متصدی ابطال تمبر گفت که ابتدا باید فرم ثنا بگیرم. هرچند مدت زمانی که در این صف سپری شد خیلی چشمگیر نبود اما قابل ملاحظه بود. برای دریافت فرم ثنا به بیرون از محوطه هدایت شدم. آنجا جنب نگهبانی، چهار پنجره کوچک به سمت خیابان باز بود که دو تا از آنها ویژه صدور فرم ثنا بود. پشت سر آخرین نفر ایستادم. شلوغتر از همهی بخشهای فرایند دادرسی، همانجا بود. علاوه بر منتظران یک عریضه نویسی مستقر در آنجا چندین صف نامنظم برای رد و تحویل گوشی و دریافت فرم ثنا تشکیل شده بود. بیشترین وقت من نیز همانجا سپری گشت. اما چیزهایی هم دستگیرم شد. ازدحام بود و سیستم نیز مدام قطع و وصل میشد. بیشترین تجمع شاکیها همانجا بود و بیشترین خط و نشان کشیدنها را هم همانجا دیدم و شنیدم؛ چند نفر فروشنده خانه بودند که بعد از درگیری با خریدار، علیه وی شکایت کرده بودند. یک نفر مدیر یک ساختمان بود که به همسایهاش گفته بود روی پشتبام از نگهداری کبوتر خودداری کند و کار به فحش و ناسزا و درگیری کشیده بود. دیگری از نزاع با یک نفر سخن میگفت و با آب و تاب تعریف میکرد که چگونه او را هل داده و داخل باغچه انداخته و او در میان تیغهای تیز و گزندهی گلهای رُزها دست و پا زده است. زنی از شوهرش به این دلیل شکایت کرده بود که مغازه لوازم آرایشی او و همچنین درب باغشان را به روی او بسته بود. شاکیان پدیدههای نحسی چون کلاهبرداری و کتککاری و تبهکاری و همسرآزاری و ناسازگاریهای خانوادگی و ... الیماشاءا...!
وقتی به شاکی کفترباز گفتم که از شکایتاش منصرف شود و مشکل را از طریق گفتوگو با طرف مقابل حل کند، علاوه بر خودش، چند نفر همصدا میگویند: "نععععع! باید روی اووونو کم کند"!..
تازه اینجا عقلای مصلحت اندیشی را میبینی که میخواهند حریفشان را با یاری قانون سر به نیست کنند. و الاّ بعضی ها در پارکها و محلهها رأساً به حساب هم رسیدگی میکنند!
خلاصه اینکه؛ کار به جایی رسیده که همه علیه همیم! انگار برای همین منظور در شهرها و محلهها دور هم جمع شدهایم! انگار برای همین، تربیت شدهایم!..
من اکنون اهلی و رامم
سر به راهم،
ساخته، پرداخته، تسلیم و آرامم
ولی بعد از هزاران سال گرما، دود، اجاق، آتش
بسی ناپخته و خامم
وزان حالی که از اقلیم وحشی ها جدا گشتم،
بسی بد خوی و بد اخلاق و بد حالم
نمی دانم چه کرده دود و آتش با دل و جانم
که علم و قدرت و ابزار و دین و مذهب و فرهنگ و فن و زور و زر دارم
ولیکن رازهای آدمیّت را نمی دانم!!
+ نوشته شده در شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹ ساعت 0:15 توسط حمزه علی نصیری |
سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 184 تاريخ : يکشنبه 11 آبان 1399 ساعت: 19:36