صبح روز عاشورای ۹۵

صبح روز عاشورای ۹۵ است
حمزه علی نصیری ۹۵/۷/۲۱
صبح روز عاشورای ۹۵ است. از دو روز پیش صدای پیاده شدن دیگ و کفگیر و اجاق و استقرار بساط حلیم پزی، در پارکینگ همسایهٔ بغلی بلند است. این پنجمین سال متوالی ست که چنین بساط و برنامه ای در اینجا برپاست. از دیروز بعد از ظهر افراد رنگارنگی که هیچوقت ندیده ام، در رفت و آمدند. صدای به هم خوردن دیگ و کفگیر و قیل و قال حلیم پزان یک ریز و پی در پی به آسمان بلند است. هر از گاهی از میان این قیل و قال ها صدای صلوات نیز به گوش می رسد. شب عاشورا به این منوال سپری شده است. اکنون ساعت ۶ صبح روز عاشوراست. بانگ دیگ و کفگیر و قیل و قال کفگیر بدستان، به اوج خود رسیده است. جماعت قابلمه بدست نیز در صحنه حاضر شده اند. صدای برخورد کفگیرها با دیوارهٔ دیگها و صدای سُرخوردنِ دیگ ها بر زمین با قیل و قال خادمان این بساط و ندای تمنای جماعت متقاضی حلیم، درهم آمیخته و فضا را پر کرده است. از پنجره، بیرون را نگاه می کنم؛ سیاه پوشان بسیاری قابلمه در بغل از راه می رسند. اما زیرکان شان بلافاصله بعد از نماز صبح، خود را به اینجا رسانده و برای قابلمه شان صف گرفته اند؛ این را از وجود درِ قابلمه در دستشان میشود فهمید! ضربهٔ برخورد کفگیرها با دیگها نیز بیشتر شده است. سیاه پوشان صبح عاشورا یکی پس از دیگری حاجت روا می شوند و با چهرهٔ خندان و راضی، محل را ترک میکنند. ساعت ۷ صبح شده است. کم کم به جای صدای ضربه، صدای سُرخوردن کفگیرها بر ته دیگ ها به گوش میرسد. ظاهراً محتوای دیگ ها هم ته کشیده است. آری پخش حلیم با موفقیت به پایان رسیده است. صدای شُرشُر آب و چرخش و سُرخوردن دیگها نشان از شستشو دارد. خادمین بساط حلیم، دیگها را آب می کشند و مأموریت تمام. در این حین صحنهه ای دیدنی اما درناک دیگری رقم می خورد؛ رفتگر نارنجی پوش محل با جار و بیل و فرغون خود به کوچه می رسد. امروز کار زیادی دارد؛ همسایهٔ روبرو دیشب در ظروف یکبارمصرف نذیری چلومرغ عرضه کرده است. کودکان و نوجوانان زیادی بعد از به چنگ آوردن یک یا چند پرس از آن، شام شان را همینجا خورده و ظرف و ته مانده غذای شان را در جوب رها کرده اند. رفته گر نارنجی پوش مشغول جمع کردن آنهاست. آری خوردنیها و بردنی ها را دیگران خورده و برده اند و زبالهٔ شان نصیب رفتگر شده است. ساعت هفت و نیم صبح عاشورای ۹۵ است. عزاداران روز عاشورا عجالتاً شکم از عزا در آورده اند!

سروش هشترود...